1
بيدي كه چنين حال دگرگون دارد چشمي ست كه ريشه در دل خون دارد
هر بيد مساوي است با يك عاشق
اين شهر چقدر بيد مجنون دارد!
2
يك روز به شيشه دلم سنگ زدي
كابوس شدي به خواب من چنگ زدي
من نام تو روي دلم حك كردما
ما تو به روي نام من رنگ زدي!
3
تقسيم شدم به آب و ناني سنگي
منهاي تو من هيچ ندارم رنگي
درد و غم و آه در دلم جمع شده
من حاصل ضرب صبرم و دلتنگي
4
انگار کسی زخم زبانم زده است
یا آتش روی استخوانم زده است
چیزی نشده! حال دل من خوب است
زنبور غمی نیش به جانم زده است
5
آیینه شدم مقابل خود باشم
درگیر خود و شمایل خود باشم
من آمده ام خود خودم را بکشم
عاشق شده ام که قاتل خود باشم
(سعیدی راد)
شاعرانه - poetic...
ما را در سایت شاعرانه - poetic دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : saeedirado بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 19:37