سلام. حال من خوب است و امروز دلم را در يک ترانه شرقی شستشو دادم تا وقتی که صدای تو را از گلهای رازقی مي شنوم بالهاي شعرم جان بگيرند.اين را که خوب می دانی همه جادههای خيالم به رويش صبح نگاه تو ختم می شود.باورت ميشود؟ امروز به هر کجا که سر مي زدم تو را می ديدم و از هر چيز صدای مهربان تو را می شنيدم حتی از ماه که مثل گلدان ترک خورده ای نگاهم می کرد صدای تو می آمد که: صلواتهای روز جمعه فراموشت نشود!
ديروز ولی اندوهی عتيق مثل ديوی خشمگين دلم -اين کلبه مالامال از عشق - را به آتش کشيد. انگار در باتلاقی از غم فرو می رفتم که با واژههايی از جنس ابر دستم را گرفتی و با خود به آسمان بردی و آهسته آهسته سايههای اندوه را از شانههای خسته ام تکاندی.
امشب هم مثل اولين روزهای عاشقی خورشيدی بی غروب به شبهای بی ستاره ام بخشيدی.
از تو به خاطراين عشق بی زوال ممنونم. ديگر عرضی ندارم!
(سعیدی راد)
شاعرانه - poetic...
ما را در سایت شاعرانه - poetic دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : saeedirado بازدید : 172 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:04